بر فراز خليج فارس
این می تونه بدشانسی آدم باشه که اولین خاک خارجی که پا توش می زاره دبی باشه. ولی دیدن خلیج فارس ازون بالا خودش تجربه خوبیه. بغل دستیم تا دبی، یه زن بد عنق انگلیسی بود ازونایی که همیشه شاکی هستن. هر چند وقت یه بار بهونه ای گیر میاورد تا به یکی بد و بیراه بگه . پرواز با امارات روی هم رفته خوب بود. چون همش در حال پذیرایی شدن بودیم و هی یه چیزایی می دادن بخوریم علاوه بر آن یه تلویزیون شخصی داشتیم که می تونستیم کلی فیلم و کارتون نگاه کنیم. فقط مدت پرواز طولانی بود . از لحظه پرواز از فرودگاه امام تا لحظه مهر ورود به انگلیس دوازده ساعت طول کشید.
من از همون اولی که تو هواپیما نشستم دلتنگ شدم. یاد خداحافظی های هول هولکی شب قبلش با دوستام افتادم. گرچه سعی زیادی کردم مسخره بازی در بیارم ولی حداقل دوتا از اونا خیلی سخت بود. هنوزم تو فکرشم که آیا درست و حسابی آنطور که می خواستم خداحافظی کردم یا نه؟ در واقع از همون توی هواپیما احساس غربت بد جوری من رو گرفت.
آخرین مرحله ، مامور اداره مهاجرت تو فرودگاه هیثرو بود که مهر ورود را تو پاسپورتم کوبید تا من نفس راحتی بکشم.
عنوان نوشته ام برگرفته ازنام کتابی است. به اونایی که علاقمند تاریخ انقلاب ایران مخصوصن تاریخچه مبارزات مسلحانه در داخل و خارج توصیه اکید می کنم این کتاب رو بخونن. مجموعه جالبی از خاطرات شخصی و جمعی یکی از اعضای سازمان مجاهدین در خارج ایران قبل از انقلابه که نشر نی چاپ کرده.
من از همون اولی که تو هواپیما نشستم دلتنگ شدم... دقیقا... وقتی هواپیما داشت از زمین کنده میشد٬ انگار دلم رو داشتم از دنیای همهی خاطراتم میکندم... که البته واقعا این اتفاق نیفتاده و نمیتونه بیفته... در اون لحظه چند قطره اشک توی چشمام جمع شد و زیر لب گفتم: دلم برای ایران از همین الآن تنگ میشه... برای ایران٬ و آدمایی که توش دارم رها میکنم و میرم... برای تک تک لحظاتی که نمیتونیم در کنار هم باشیم از همین الآن دلتنگم...